پیشرفتهای علمی اخیر، دیدگاههای جدیدرا در یادگیری پیشنهاد میدهند که تلاش میکنند روشهای آموزشی را به علوم عصبشناختی پیوند دهد. علوم عصبشناختی آموزشی (ذهن، مغز، و آموزش و عصبشناسی آموزشی) یک دانش نوظهور است که به شناخت و تحول عصبی، رشد، روانشناسی آموزشی، نظریههای آموزش ودیگر موضوعات مرتبط با آن میپردازد؛ تابتواند تقابل بین فرایند بیولوژیکی و آموزش را توضیح دهد(انصاری،2006).به طور کلی علوم اعصاب، به بررسی فرایندهای مغزی میپردازد که در یادگیری و به یادآوری نقش اساسی دارند. از فرایندهای سلولی و مولکولی گرفته تا فرایندهای پردازشی و سیستماتیک آن(گوسومی،2004).
مطالعات علوم اعصاب هم در درک ویژگیهای ساختاری و عملکردی مغز و هم در برجستهسازی تفاوتهای شناختی یادگیرنده و سبکهای یادگیری نقش داشته است.ظهور علوم اعصاب و علوم شناختی، با روشن ساختن این که فرایند یادگیری چگونه شکل میگیرد، سازماندهی و حفظ میشود، به آموزشیاران کمک کرده است تا بتوانند دید وسیعتری از کارکرد و توانمندیهای مغز و بخشهای مختلف آن داشته باشند. پیوند بین علوم اعصاب و آموزش به هر دو گروه آموزشیاران و متخصصان علوم اعصاب کمک می کند.به کار بردن نتایج چنین پیوندی در محیط کلاس و روش تدریس، میتواند به طور چشمگیری موفقیت تحصیلی را افزایش دهد(اخوان،2016). عملکرد بسیاری از آموزشیاران، دانش ما را از کارکرد مغز گسترش میدهد. بسیاری از آنان از روشهای مبتنی بر علوم اعصاب در کلاس درس خود استفاده میکنند(تامر، 2010). نوآوریهای آموزشی گویای این هستند که دانشآموزان در یک کلاس درس، یک موضوع واحد را یکسان درک نمیکنند و هر کدام درک متفاوت خود را دارند. این شناختهای نو، تیپهای شخصیتی، سبکهای یادگیری، روشهای تدریس و هوشهای چندگانه را به ما معرفی کرده است، بدین معنا که باید آموزش منطبق و سازگار با تفاوتهای فردی هر شخص باشد(دوما،2010).علوم اعصاب میتواند درک فرایندهای مختلف شناختی را در افراد آسانتر سازدو آنان را بر اساس تفاوتهایشان آموزش دهد.
یکی از برجستهترین یافتههای به دست آمده، این بوده که: روشهای یادگیری و پردازش اطلاعات افراد دیداری با افراد شنیداری متفاوت است.
مکسویل (2002) جزو اولین کسانی است که بیان کرد: برای آموختن دو راه وجود دارد: 1- روش شنیداری- پوستاری 2- روش دیداری- پیوستاری
یادگیرندگانی که تواناییهای دیداری- فضایی دارند، آنهایی هستند که از راه مشاهده تصویر کلی، میآموزند؛ با تصاویر فکر میکنند و زمان زیادی را برای تبدیل کردن تصویر به کلمه و درک آن لازم دارند. در حالیکه افراد شنیداری که توانمندیهایی کلامی- پیوستاری قوی دارند، خوب گوش میدهند، دستورات و راهنماییها را به خوبی دنبال میکنند، به تدریج میآموزند و از مسائل ساده به پیچیدهتر میروند.
اندرسون (2014) توانمندی دیداری- فضایی برای رسیدن به موفقیت در زمینههای علم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضی را بسیار مهم میداند. او معقد است که: توانمندی دیداری-فضایی به ندرت ارزیابی و تشخیص داده میشود و نسبتا در آموزشهای سرآمدان (استعدادها) نادیده گرفته میشود.
افرادی که دارای توانمندیهای دیداری-فضایی و همچنین نقص هایی در زمینهی کلامی دارند، در یادگیری کلمات دچار مشکلاتی میشوند. بسیاری از کودکانی که دچار مشکل نارساخوانی و نارسایی نوشتن هستند، در زمرهی همین دسته جای میگیرند.
کودکات تصویرپرداز شدید، اغلب به صورت تصویری فکر میکنند و به طور کلی موضوعات را پردازش میکنند و یاد میگیرند. در حالیکه روش تدریس مدرسهها معمولا بر اساس یادگیری بخش به بخش و جزیینگری استوار است و از جزییات به طرف کل حرکت میکند. همچنین بر آموزش شفاهی استوار بوده و ارزیابیها و آزمونها به صورت نوشتاری برگزار میشود. همه این شرایط که در مدارس جریان دارد، به کودکان کلامی-پیوستاری کمک میکند تا مسیر پیشرفت را پیشرو داشته باشند در مقایسه با کودکان دیداری-فضایی که دچار مشکلات آموزشی زیادی میشوند(سیلورمن2013).
بنابراین زمانی که روشهای تدریس تنها بر یک روش خاص پردازشی (سیستم نمادین کلامی- پیوستاری) تاکید میکنند که کاملا متفاوت از دسته دیگر افراد است که به صورت دیداری-فضایی ، فکر میکنند؛ این دسته از افراد دیداری-فضایی نمیتوانند به خوبی موضوعات را دستکاری کنند و یاد بگیرند. بنابراین ناسازگاری روشهای پردازشی افراد با روش تدریس جاری در کلاس میتواند مشکلات آموزشی زیادی را برای افرادی که شدیدا دیداری- فضایی هستند، ایجاد کند. این افراد نسبتا دچار مشکلاتی در زمینه یادگیریهای کلامی (خواندن و نوشتن) میشوند (اندرسون،2014).
کودکان شنیداری –پیوستاری(کلامی)، در توانمندیهای فونولوجیکالی عالی هستند و این توانایی منجر به خوب عمل کردن در مهارتهای خواندن و نوشتن میشود. این افراد دارای حافظه کوتاه مدت کلامی بسیار خوبی هستند. آنها هر چیزی را که میشنوند به یاد میآورند، می توانند لیست بلندی از دستورات پیچیده را به خوبی دنبال کنند و موضوعات روزمره را به راحتی به خاطر بسپارند (سیلورمن ،2000 ).
کودکان دیداری-فضایی معمولا در زمینههایی که برای شنیداری-پیوستاری ها بسیار راحت است دچار درگیری هستند. جهتگیری آنها به جای اینکه شنیداری باشد، دیداری است: آنها باید یک مفهوم را ببینند تا آن را بفهمند. در تکالیف فضایی عالی هستند، مانند خواندن نقشههای جغرافیایی، مازها، چارتها و جداول، فعالیتهای ساختارمند، دانش مکانیکی و پازلهای سه بعدی.
آنها بر روی موضوع کلی متمرکز میشوند و بدین ترتیب ممکن است خیلی از لوازم جانبی کار را نادیده بگیرند مانند، دستورات نگارشی، هجی کردن،… و در نهایت برای آنها بسیار آسان است که ساختارها و الگوها را دوباره سازی کنند. آنها در تحلیل ریاضیات عالی هستند اما ممکن است بی دقتیهایی در زمان حساب کردن داشته باشند. آنها غالبا متفگران واگرا هستند نه همگرا و میتوانند اغلب راه حلهای زیادی را در مشکلات پیدا کنند. این افراد بسیار به نگرش معلم نسبت خود حساس هستند و اغلب تناقض آشکاری را بین توانمندیهای دیداری-فضایی و نقصهای کلامی-پیوستاری در انان شاهدیم( سیلورمن،2002).