نویسنده: فاطمه ذوالفقاریان
تصویرگر: مریم ذوالفقاریان
سالها پیش از آنکه برای اولین بار با واژهی "نارساخوانی" آشنا شوم، این فرصت را داشتم که درقالب یک دورهی کارآموزی، در کلاس درس یک آموزگار پایهی اول دبستان حضور داشته باشم و از نزدیک با آنچه در نشستهای آموزشی میگذرد، آشنا شوم.
زنگ اول بود. بچهها طبق معمول هفته، مشغول روانخوانی و تکرار درس روز گذشته بودند. یک حرف جدید دیگر از قطار الفبا. من هم مثل هر روز در گوشهای از کلاس مشغول بازخورد نوشتن بر تکالیف شب آنها بودم که ناگهان صدای داد و فریاد آموزگار تمام کلاس را فراگرفت.
مگر من دیروز این حرف را یاد ندادم؟
مگر بارها و بارها برایت توضیح ندادم؟
مگر دهبار با هم صداکشی نکردیم؟
چرا اینقدر بیتوجه و تنبل هستی؟
چرا دقت نمیکنی و همیشه حروف را با هم اشتباه میگیری؟
دیگر پایان سال است، کی میخواهی حروف را از هم تشخیص دهی؟
و جملات سرزنشگری که انگار قصد تمام شدن نداشت ... .
آموزگار بلند بلند فریاد میزد با من تکرار کن ف، ف، این ق نیست؛ بگو ف! و تنهایی صدایی که از آن کودک وحشتزده برمیآمد، سکوت بود و التماس!
تمام کلاس در سکوت مطلق بود. مانند صحنهی تئاتر که تاریک میشود تا توجه بینندگان را به سمت گوشهای از نور صحنه جلب کند؛ تمام توجه ما به سمت آن کودک و آموزگاری بود که بالای سرش ایستاده بود تا او بتواند آن حرف را خوب یاد بگیرد و در کلمات مختلف پیدا کند.
دستان کوچکش میلرزید وبغض اجازه نمیداد که همراه داد و فریادهای آموزگارش، صدای آن حرف را تکرار کند. چشمانش پر از اشک بود و احساساتش دردناکتر از آنچه که بتوان به کلام آورد.
بیش از آنکه ذهنم درگیر شرایط خاص یادگیری آن کودک شود و درگیر چرایی عقبماندن او از دیگر همتایانش با وجود داشتن هوش و شرایط رشدی نرمال؛ درگیر حس بدی بودم که مرا در میان تناقضی عجیب قرار داده بود.
آن آموزگار، یکی از بهترین ودلسوزترین آموزگاران شهرم بود با سابقهای بسیار عالی و درخشان. تلاش او برای باسواد ساختن همهی دانشآموزان هر سال تحصیلیاش از یک سو و آنچه که شاهدش بودم از سویی دیگر مرا برای همیشه درگیر چالشی به نام "نارساخوانی" کرد.
من پس از ترک آن کلاس در آن روز زمستانی ابری و دلگیر، دیگر پای به هیچ کلاس اولی نگذاشتم! اما سالهاست که این واژهی کوتاه و ساده اما پر از فراز و نشیب مرا به خود مشغول کرده است.
نارساخوانی!
از آن روز به بعد، مدام فکر میکردم که آن پسربچه چه مشکل شناختی دارد؟ او از پس شناختن حروف و کلمات برنمیآمد، در حالیکه در دیگر تکالیف چندان بد عمل نمیکرد. در کلاس با دیگر همتایان ارتباط عادی داشت و اصلا به نظر نمیرسید، مشکل گفتاری داشته باشد و در پروندهی آموزشیاش هیچ نشانی از مشکلات هوشی گزارش نشده بود.
بدتر از شرایط آن کودک، سردرگمی آموزگار دربارهی او و کودکانی مثل او بود. وقتی پس از اتمام کلاسها از او پرسیدم: به نظر شما مشکل امین چیست و چرا نمیتواند به خوبی حروف را یاد بگیرد؟ جواب داد:
" نمیدانم، برای من هم بسیار عجیب هستند. هر سال چند تا از این پسر بچهها دارم. به نظر نمیآید که مشکل هوشی باشد چون در برخی کارها خیلی زبر و زرنگ هستند. به ویژه در کارهایی که دلشان بخواهد، خیلی خوب عمل میکنند. اما انگار تنبل و از زیرکار در رو هستند، بازیگوش، بی دقت. واقعا اعصاب مرا بهم میریزند. گاهی وقتها می بینم، غرق در خیالات خود هستند، وقتی دارم درس میدهم. گاهی وقتها حتی به کتاب نگاه هم نمیکنند و رو بر میگردانند. آنقدر با آنها کلنجار میروم که سردرد میگیرم. دلم نمیخواهد هیچ کودکی در پایان سال بدون تسلط بر خواندن و نوشتن باقی بماند."
سالها بعد که متوجه شدم، آن کودک؛ یک پسربچهی نارساخوان بود به پاسخ سردرگمیهایم رسیدم، اما خیلی دیر!
احساس مسئولیت و دلسوزی یک آموزگار مهربان در کنار عدم شناخت کافی از ویژگیها و تفاوتهای عصبشناختی کودکانی که در کلاس درس او نشستهاند؛ نتیجهی خوبی در بر نخواهد داشت. درست مانند صحنهی دردناکی که شاهدش بودم!
به راستی، آموزگاران و مسئولین آموزشی چهقدر از نارساخوانی و ویژگیهای متفاوت عصبشناختی در کلاس درس میدانند؟
نارساخوانی مانند یک جزیره است که بین گفتار و نوشتار قرار گرفته. کودکی که به خوبی حرف میزند و ظاهرا تا کنون از همتایان خود عقب نبوده است؛ به محض دیدن حروف و کلمات بر روی کاغذ دچار نشانههایی میشود که برای نزدیکان و بهویژه خانوادهاش بسیار عجیب و غیرمنتظره است و همهی آنان را سردرگم میکند.
غیرمنتظره بودن این شرایط، یکی از اصلیترین ویژگیهای نارساخوانی است( شیویتز و شیویتز[1]،2020). بیش از صد و بیست سال از اولین تعاریف نارساخوانی میگذرد و ما هنوز با این شرایط غیرمنتظره به یک تعریف نرسیدهایم.
آموزگاران و مربیان اولین افرادی هستند که با این شرایط مواجه میشوند و بنابراین نقش آنها در تشخیص بهنگام و هدایت درست یک کودک؛ نه تنها از لحاظ آموزشی مهم است بلکه میتواند تمام ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار دهد.
در کنار گزارشهای فردی که از زندگینامهی نارساخوانان بزرگسال در دست داریم، پژوهشها نشان دادهاند که آموزگاران هنوز هم اطلاع کافی از نارساخوانی ندارند. یکی از پژوهشهای گسترده که بر روی 260 آموزگار ابتدایی صورت گرفت نشان داد که آنها نه تنها دانش کافی در این زمینه ندارند، بلکه احساس آمادگی برای آموزش و کار کردن با نارساخوانها هم نمیکنند( دور و کوماس[2]،2020). پژوهش دیگر که بر روی 524 آموزگار ابتدایی بود نشان داد که آنها به طور دقیق و علمی با مفاهیم مربوط به نارساخوانی آشنایی ندارند( پلتیر و همکاران،[3]2021). شتی و ری[4] (2014)، گیبس و الیوت[5](2015)، واشبورن و جوشی[6](2011)، واشبورن و همکاران(2017)، موآتس[7](2009) همه گی بر این اتفاق نظر دارند آموزگاران دانش کافی درباره نارساخوانی ندارند.
نتایج به دست آمده از پژوهش نایت[8](2018) که بر روی 2600 آموزگار صورت گرفته بسیار جالب است، او میگوید:
- وقتی از آموزگاران خواستیم تا توصیفی از نارساخوانی ارائه دهند، 79 درصد آنها از توصیفات رفتاری استفاده کردند؛ 9 درصد آنها به ویژگیهای زیست شناختی اشاره کردند و در حدود 40 درصد هم به ویژگیهای شناختی اشاره کردند.
- در حدود 17 درصد از آموزگاران، نارساخوانی را به عنوان یک مشکل دیداری مطرح کردند که این مورد درباره نارساخوانی صادق نیست.
- در حدود 72 درصد از آموزگاران اظهار داشتند که چنین آموزشی در دورههای تربیت مربی آنان نبوده است. در حالیکه آن دسته از آموزگاران که آموزشهای تکمیلی درباره نارساخوانی داشتند؛ هم احساس اعتماد به نفس بیشتری درباره کار کردن با این کودکان داشتند و هم دانش کاملتری دارند.
در سال 2016 ورثی[9] و همکارانش، 32 مدرسه را در تگزاس مورد بررسی قرار دادند و دو نتیجه مهم را گزارش کردند: یک اینکه آموزگاران نسبت به رفع نیاز همهی دانشآموزان خود احساس مسئولیت میکنند، به ویژه افراد نارساخوان و دوم اینکه: موانع و مشکلاتی را بر سر راه کمک خود به این افراد دارند مانند دانش محدود، سردرگمی دربارهی روشهای آموزشی و سیاستهای آموزشی که همین سردرگمیها ممکن است منجر به استفاده از روشهایی شود، که تمام ساختارهای ذهنی یک کودک نارساخوان را بهم بریزد. مانند روشهای مرسوم گام به گام آموزش الفبا( مارشال[10]،2003).
گزارشهای ضد ونقیضی که از دیدگاهها، روشهای آموزشی و نوع برخورد آموزگاران با نارساخوانان از پژوهشها برآمده است، نشان میدهد که پس از دههها تلاش برای شناسایی نارساخوانی؛ هنوز هم سرگردانی زیادی دربارهی این وضعیت غیرمنتظره وجود دارد.
برای مطالعه قسمت دوم این مقاله اینجا کلیک کنید