مقدمه:
در سال 1877 عصبشناسی آلمانی به نام آدولف کوشمال[1] به فردی برخورد که علیرغم داشتن قوای بینایی، ذهنی و گفتاری سالم، قادر به خواندن نبود. به بیان دیگر، وی آموزش پذیر نبود و ظاهرا تنها ایرادی که داشت این بود که از پس خواندن کلمات بر نمیآمد. بنابراین کوسمال این مورد را گزارش کرد و برای اولین بار اصطلاح "کوری کلمه" را در موردش به کار برد (تاریخچه اختلالات یادگیری، 2006). و این خود آغازی بود برای شناسایی گروهی از افراد که دچار ناتوانیهای کم و بیش مشابهی بودند، به طور مثال قادر به نوشتن نبودند و یا از انجام عملیات ساده ریاضی عاجز بودند. اسامی مختلفی برای اشاره به افراد مبتلا به این عارضهها پیشنهاد شده ولی نامی کلی که اشاره به تمامی مشکلات مربوط به این دسته از افراد دارد، "اختلال یا ناتوانی یادگیری"[2] است.
تعریف ناتوانیهای یادگیری:
تعریفهای گوناگونی از ناتوانیهای یادگیری ارائه شده است که در این نوشته به تعدادی از آنها اشاره میکنیم. لازم به ذکر است که شاید هیچ کدام از این تعریفها به خودی خود کامل نباشند که این خود به گستردگی حیطه ناتوانیهای یادگیری اشاره دارد.
تعریف دولت فدرال از ناتوانیهای یادگیری به تعریف گنجانده شده در قانون آموزش و پرورش افراد دچار ناتوانی[3] بر میگردد و از دو بخش تشکیل شده است. در بخش اول ناتوانیهای یادگیری اینگونه توصیف شده است:
اصطلاح "ناتوانی خاص در یادگیری" بر ناتوانی آن گروه از کودکان دلالت دارد که در یک یا چند فرایند روانشناختی پایه مربوط به درک زبان یا کاربرد آن، گفتاری یا نوشتاری اختلال دارند؛ این اختلال ممکن است به صورت ناتوانی در گوش دادن، فکر کردن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا انجام دادن محاسبات ریاضی جلوهگر شود. این اصطلاح عارضههایی چون معلولیتهای ادراکی، آسیب مغزی، اختلال جزئی کارکرد مغز، نارساخوانی و زبانپریشی رشدی را شامل میشود. اصطلاح یادشده آن دسته از مشکلات یادگیری را که اساسا نتیجه معلولیتهای دیداری، شنیداری یا حرکتی، عقبماندگی ذهنی، اختلال هیجانی یا وضع نامساعد محیطی، فرهنگی یا اقتصادی است در بر نمیگیرد (نقل از لرنر، 1390).
در بخش دوم از ناتوانی یادگیری در این قانون آمده است که دانشآموزی دچار ناتوانیهای خاص در یادگیری است که 1) زمانی که تجربههای مناسب یادگیری از نظر محیطی برایش فراهم شود، وی، در قیاس با سن و سطح توانایی خود، پیشرفتی نداشته باشد. (چه در یک زمینه و چه در چند زمینه) 2) تفاوت زیادی بین پیشرفت و توانایی هوشی دانشآموز در یک یا چند مورد از موارد زیر مشاهده شود: 1. بیان شفاهی 2. درک شنیداری 3. بیان نوشتاری 4. مهارت پایه جهت خواندن 5. درک مطالب خوانده شده 6. محاسبات ریاضی 7. استدلال ریاضی (لرنر، 1390).
تعریف دیگر، تعریف ارائه شده توسط کمیته مشترک ملی[4] مربوط به ناتوانیهای یادگیری است:
ناتوانیهای یادگیری اصطلاحی کلی است که به گروه نامتجانسی از اختلالها اطلاق میشود که به شکل مشکلات عمده در فراگیری و به کارگیری تواناییهای گوش دادن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، استدلال یا محاسبات ریاضی آشکار میشود. این اختلالها ذاتی هستند و فرض میشود که از اختلال کارکرد دستگاه عصبی مرکزی نشئت میگیرند و ممکن است در کنار ناتوانیهای یادگیری اشکالاتی در خودنظمدهی رفتارها، ادراک اجتماعی و تعامل اجتماعی وجود داشته باشد، اما این مسائل فینفسه ناتوانی یادگیری به شمار نمیآیند. ناتوانی یادگیری ممکن است همراه با سایر عارضههای معلولیتی باشد (برای مثال، نقص حسی، عقب ماندگی ذهنی، اختلال اجتماعی و هیجانی) یا با تاثیرات محیطی توام باشد (نظیر تفاوتهای فرهنگی، آموزش ناکافی یا نامناسب، عوامل روانزاد)، اما نتیجه این عارضهها یا تاثیرات نیست (کمیته مشترک ملی مربوط به ناتوانیهای یادگیری، 1994، ص 66-65، نقل از لرنر، 1390).
تعریف دیگر متعلق به کمیته موسسات مربوط به یادگیری[5] است. نکات اصلی در این تعریف عبارتند از: 1) ناتوانیهای یادگیری میتواند با عارضههای دیگری همراه شود که ممکن است ناشی از تاثیرات اجتماعی - محیطی و یا اختلالهای نقصان توجه باشد. 2) به نظر میرسد ذاتی بودن ناتوانیهای یادگیری ناشی از نقصی در کارکرد مغز باشد (لرنر، 1390).
شاید یکی از تعاریف جامع متعلق باشد به پنجمین و آخرین ویراست راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی[6]. در ویراست چهارم این راهنما، اختلالات یادگیری با طبقهبندیهای جداگانه به نام اختلال خواندن، اختلال نوشتن، اختلال ریاضی، اختلال زبان، اختلال فونولوژیک و لکنت زبان آمده است. اما در ویراست پنجم همه این اختلالات تحت یک مجموعه به نام اختلالات یادگیری خاص و با نشانگرهای ویژه شناسانده شدهاند.
در پنجمين راهنماي تشخيصي - آماري اختلالات رواني، اختلالات زبان و گفتار در سه دسته جداگانه آمده است. مشکلات مداوم در فراگیری یا کاربرد زبان به شکلهای گوناگون (1.کلامی، 2.نوشتاری، 3.نمادین) که ریشه در اختلال در درک مطلب همراه با کاستی هایی در خزانه واژگانی، محدودیت جملهسازی (توانایی به کارگیری و کنار هم چیدن واژهها برای ساختن یک جمله بر پایهی دستور زبان و ریختشناسی) و نارسایی در سخن گفتن در حدی که فهم گفتار را دشوار و انتقال پیامها را مختل میسازد، شناخته شده است. ویژگیهای نارساخوانی شامل بیدقتی در خواندن واژه، در سیالی میزان خواندن و در درک خواندن میشود. ویژگیهای نارسا نویسی، ضعف دقت در هجیکردن واژه، درستی دستور زبان و نشانهگذاری جملهها، خوانا و نظاممند بودن نوشته برشمرده شده است. اختلال در ریاضیات با این ویژگیها آمده است: ضعف در درک مفهوم عدد، به یادسپاری مفاهیم ریاضی، روانی و درستی محاسبه و درستی استدلال ریاضی. ویژگیهای نارسایی ادراکی- حرکتی که با عنوان اختلال هماهنگی رشدی آمده است، عبارتند از: ضعف در یادگیری و انجام مهارتهای حرکتی هماهنگ بسیار پایینتر از حد انتظار بر پایهی سن تقویمی فرد با وجود فرصتهایی برای فراگیری و بهکارگیری آنها. این مشکلات به صورت خامدستی، ناموزونی و یا کندی و بیدقتی در انجام مهارتهای حرکتی (مانند: گرفتن چیزها، کاربرد قیچی، قاشق، کارد، چنگال؛ دستخط، دوچرخه سواری، ورزش و بازیها) نمود مییابد. ضعف در مهارتهای حرکتی یادشده به شکلی مستمر و بارز با فعالیتهای روزمره متناسب با سن فرد تداخل دارد (مانند مراقبت از خود و حفظ سلامتی) و بر کارکردهای تحصیلی، شغلی و آمادگی برای آن، تفریح و سرگرمی تأثیر میگذارد (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2013).
این تغییر طبقهبندیها و نشانگرها در ویراست پنجم، میتواند نشاندهندهی رد پای نظریههای جدید تفاوت محور و چندگونگی عصبشناختی در آسیبشناسی اختلالات یادگیری باشد.
تبیین نظریههای گوناگون در مورد ناتوانیهای یادگیری:
نظریههای مختلفی از حیطههای پزشکی (عصبشناسی) و روانی-تربیتی به بررسی چیستی ناتوانیهای یادگیری پرداختهاند. در این نوشته به شش نظریه مهم در این زمینه نگاهی خواهیم انداخت. توجه به این نکته ضروری است که هیچ کدام از تبیینهای مطرح شده توسط این نظریهها تا کنون تایید و یا رد نشدهاند.
- نظریه غلبه طرفی مغز: این نظریه که با نامهای دیگری چون غلبه متقاطع مغزی یا برتری متقاطع نیز شناخته میشود، توسط ساموئل اورتون[7] مطرح شد. وی، پس از انجام مطالعاتی در زمینه کارکرد نیمکرهها به این نتیجه رسید که تواناییهای کلامی توسط نیمکره چپ کنترل میشود. این موضوع در ابتدا به این شکل تفسیر شد که افراد بایستی راست دست باشند تا دچار ناتوانیهای یادگیری نشوند. و به همین علت و البته و به اشتباه خانوادهها و معلمها بچههای چپ دست را به نوشتن با دست راست وا میداشتند. اما بعدها در طول پژوهشها مشخص شد که حتی اگر نیمکره چپ دچار آسیب شود، نیمکره راست توانایی جبران این ضایعه را دارد و چپ دستی و یا راست دستی در این میان نقشی ایفا نمیکند. آنچه هم اکنون نظریه غلبه طرفی مغز به آن معتقد است این است که در افراد دچار ناتوانیهای یادگیری، نه نیمکره چپ و نه نیمکره راست، برتری دارند. به عبارتی دیگر، کودک نه چپ دست است و نه راست دست، چرا که غلبه طرفی مغزی در وی شکل نگرفته است (نادری و سیف نراقی، 1392).
- نظریه کوتاهی دامنه توجه: این نظریه که توسط برادبنت[8] مطرح شده به وجود اشکال در تمرکز، توجه و دقت افراد مبتلا به اختلالات یادگیری اشاره میکند. این نظریه که خود در واقع بخش کوچکی از نظریه پردازش اطلاعات است، بر این باور نیست که فرد مبتلا به ناتوانیهای یادگیری به هیچ چیز دقت و توجه نمیکند؛ آنچه اتفاق میافتد این است که او یک سری از محرکها را انتخاب کرده، به آنها معنی میدهد ولی یک سری دیگر را نادیده میگیرد. به عبارت دیگر، آنچنان فرد تحت تاثیر جزئیات قرار میگیرد که کل را از یاد میبرد. به همین علت است که در بسیاری از کودکان نارساخوان، مشاهده میشود که افراد با سپری کردن وقت و انرژی زیاد، صدای حروف یک کلمه را بلند میخوانند ولی با این حال، از خواندن کل کلمه عاجزند (نادری و سیف نراقی، 1392).
- نظریه فرابری آگاهیها: این نظریه معتقد است که انسان همواره در حال انتخاب آگاهیها و محرکهای پیرامونش است؛ به این طریق وی تجربههایی را ساخته و در صورت لزوم به دوبارهسازی مفاهیم میپردازد. بنابراین تمامی برنامههای آموزشی و ترمیمی افراد مبتلا به ناتوانیهای یادگیری باید در راستای شکلدهی به ادراک درست آنها و حافظهشان در یادگیری باشد. برای رسیدن به این هدف، بایستی در راستای بهبود نارساییهای حسی و ادراکی فرد قدم برداشت، به خصوص در زمینه رمزگردانی، اندوزش و بازیابی آنچه دریافت شده. در این نظریه توجه، ادراک، نامگذاری ادراک، اندوزش ادراک و ... از اهمیت بسیاری برخوردارند. به تمامی آگاهیهای درک شده توسط حواس مختلف، فرابری آگاهیها گفته میشود که خود شامل طیف وسیعی میشود که از فعالیتهای حسی شروع شده و تا یادگیری زبان پیش میرود (نادری و سیف نراقی، 1392). این نظریه که شباهت بسیار به نظریه پردازش اطلاعات دارد، دارای سه فرض اصلی است که در اینجا به آن اشاره نمیشود.
- نظریه تاخیر در رشد: این نظریه کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری را دچار کندی در سپری کردن مراحل رشد شناختی پیاژه میدانند. در واقع این کودکان، از بچههای هم سن و سال خود که به هنجار هستند، آگاهیها و محرکهای محیطی را دیرتر و همراه با تاخیر جذب میکنند. بنابراین، آنها از نظر کیفیت یادگیری با افراد به هنجار متفاوت نیستند، بلکه از نظر کمیت یادگیری با آنها تفاوت دارند (نادری و سیف نراقی، 1392).
- نظریه ضایعات خفیف مغزی: گرچه تا کنون ضایعه مغزی مشخص شدهای در مورد افراد دچار ناتوانیهای یادگیری کشف نشده، پیروان این نظریه معتقدند که این افراد دارای نشانههای بیشتری از آسیبهای عصبی جزئی هستند. ارزشیابی اشکالات سیستم عصبی از طریق آزمونهایی همانند تقلید ضربههای وارده، تمیز چپ و راست، تشخیص محل تماس دو نقطه از بدن بررسی شدهاند که البته همگی دال بر این بودهاند که افراد دچار ناتوانیهای یادگیری اشکالات عصبی بیشتری از همسالان خود داشتهاند (نادری و سیف نراقی، 1392).
- نظریه دیویس: رونالد دیویس[9] تنها نظریهپرداز این حوزه است که خود نارساخوان بوده و بر خلاف سایر نظریهپردازهای موجود بر این باور است که تمامی افراد مبتلا به ناتوانیهای یادگیری نارساخوان هستند، با این حال ممکن است برخی از این افراد علاوه بر نارساخوانی از ناتوانیهای دیگر یادگیری همچون نارسایی حساب یا نارسانویسی رنج ببرند. به هر سوی، دیویس با تاکید بر غلبه پردازش دیداری-فضایی در افراد نارساخوان و همچنین مطرح کردن اصطلاح "گمگشتگی ذهنی-ادراکی" موفق به شناسایی مجموعهای از راهکار برای کمک به این افراد شده است. با اینکه دیویس از نظر آکادمیک تحصیلاتی در زمینه علوم تربیتی و روانشناسی ندارد، مراکز نارساخوانی با رویکرد دیویس بیش از سیصد شعبه دارند که این خود نشان از رویکرد موفق وی در زمینه نارساخوانی دارد (دیویس، 1384).
سببشناسی ناتوانیهای یادگیری:
همانطور که قبلا اشاره کردیم، ناتوانیهای یادگیری در اثر عقب ماندگی ذهنی، اختلال هیجانی، نقایص دیداری یا شنیداری، یا عوامل محیطی فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی نیست (لرنر، 1390). آنچه امروزه اکثر متخصصین به آن معتقدند این است که ناتوانیهای یادگیری ناشی از تفاوتهایی در ساختار یا کارکرد مغزند. بنابراین، علل ناتوانیهای یادگیری بیشتر عصبشناختی است تا محیطی. در ضمن، تحقیقات همواره موید این مطلب بودهاند که ناتوانیهای یادگیری میتوانند جنبه ارثی داشته باشند؛ هر چند که هر پدر و مادر دارای ناتوانیهای یادگیری الزاما صاحب فرزندی دچار فرزندی نخواهند شد که از ناتوانیهای یادگیری رنج ببرد (هالاهان و دیگران، 1393).
[1] Adolph Kussmaul
[2] این اصطلاح در سال 1963 توسط ساموئل کرک (Samuel Kirk) در کنفرانسی در شیکاگو پیشنهاد شد.
[3] The Individuals with Disabilities Education Act (IDEA)
[4] National Joint Committee on Learning Disabilities (NJCLD)
[5] Interagency Committee on Learning Disabilities (ICLD)
[6] The Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders, Fifth Edition (DSM-5)
[7] Samuel Orton
[8] Broadbent
[9] Ronald Davis