نارساخوانی در مدرسه (۵)


نارساخوانی در مدرسه (۵)



برای مطالعه قسمت چهارم این مقاله اینجا کلیک کنید

 

تصویرگر: مدز جوهان اوگارد

نویسنده: فاطمه ذوالفقاریان

 

 

دومین نارساخوانی که توجه مرا به خود جلب کرد؛ یکی از همکاران آموزگارم بود که او نیز، چنین تجربیاتی را از سر گذرانده است!

  انگشتان ظریفش، سکوت قشنگی که همیشه با خود داشت، شاهکارهایی که در همان سکوت خلق می‌کرد.

هیچکس نمی‌دانست که در آن ذهن پر از هیاهو چه می‌گذرد تا اینکه زیبایی دست سازه‌هایش ما را مبهوت خود ‌ساخت.

  ندا هم مثل بسیاری از نارساخوانان که هیچ وقت در مدرسه، تشخیص درستی نگرفته و شناسایی نشده است، دانش‌آموز ضعیفی بود که در لاک تنهایی خود فرو می‌رود تا کمتر مورد توجه باشد و ضعف‌هایش باعث تحقیر و سرزنش او نشود.

   اما او اکنون، یک مربی ماهر و خلاق و دوست داشتنی در پیش از دبستان است. تمام لحظاتش را در حال خلق کردن دنیای زیبای ذهن خودش است با تکه پارچه‌ها، سنگ‌ها، صدف‌ها، شن‌های رنگی، تراشه‌های چوب و مداد رنگی و هر چیزی که در ذهن بی ساختار و خارج از چارچوب او برقصد و بازی کند.

   یکی دیگر از مراجعین بزرگسالم، برایم تعریف می‌کرد که چگونه در نشان دادن فرایندهای سریع ذهنی‌اش در ارتباط دیگران دچار مشکل شده است. او می‌گفت یکبار استاد در درس فیزیک، سوالی را مطرح کرد و بر روی تخته نوشت و از دانشجویان خواست تا هر کس می‌تواند آن را حل کند. با اطمینان از اینکه یک ایده‌ی نو و راه‌حل جدید برای آن مساله پیدا کرده بود؛ به پای تخته می‌رود و شروع به نوشتن می‌کند؛ که پس از نوشتن چند خط، استاد به او می‌گوید: کافی است، بنشین! در حالیکه بعدها؛ پس از آشنایی بیشتر استاد با همین دانشجوی نارساخوان؛ متوجه توانمندی‌های او می‌شود.

  اما!

 اینکه یک نارساخوان چه‌قدر باید تلاش کند تا اعتماد به نفس کافی را برای رفتن به پای تخته و حل یک مساله‌ی سخت داشته باشد - مساله‌ای که دیگران به ندرت ادعای حل کردن آن را دارند- به کنار؛ شکست دوباره و شروع چرخه‌ی ذهنی خود ارزیابی منفی که باز هم او را به خط اول احساس حقارت بازمی‌گرداند، یکی از بزرگترین موانع سر راه هر فرد متفاوت اندیشی است.

   هیچ تضمینی وجود ندارد که به او اطمینان دهد، پس از هر بار تجربه‌ی عدم درک شدن از سوی دیگران؛ به ویژه آموزگار، مربی، استاد دانشگاه و خانواده؛ توان دوباره جنگیدن برای او باقی می‌ماند؟ آیا باز هم برمی‌خیزد و ادامه می‌دهد یا تسلیم می‌شود؟!

   احساس عدم اعتماد به نفس و نداشتن عزت نفس کافی برای همه‌ی این افراد، مانند ترمزی است که گاه و بیگاه کشیده می‌شود و در چالش‌های جدی زندگی آنها را متوقف می‌کند. مانند شرکت در آزمون‌های رسمی، یادگیری زبان دوم، از سر گذراندن آزمونهای استخدامی، آزمون آیلتس و ...

نداشتن عزت نفس کافی در پژوهش‌های زیادی مورد بررسی قرار گرفته و اغلب نشان داده شده که این افراد در مقایسه‌ با همتایان خود و اقعا نمره‌ی پایینی دارند( زلک[1]،2004؛ کالاگر[2] و همکاران،2018؛ بوردن[3]،2005،2008؛ اسکات[4]،2016).

  انیمیشن کوتاه "من یک نارساخوان هستم[5]" که توسط مدزیوهان اوگارد[6](2016) به خوبی توانسته تنهایی و وحشت یک کودک نارساخوان را در کلاس درس و مدرسه به نمایش درآورد. به ویژه اینکه اوگارد خود یک نارساخوان است.

    مدفون شدن در میان کلمات و کتاب‌ها، درک نشدن توسط همتایان، کابوس‌های وحشتناک، تلاش و تلاش و تلاش و شکست خوردن و به قله نرسیدن و ... همان تجربیاتی است که یک کودک نارساخوان در تنهایی خود در یک کلاس با آن هر روز دست و پنجه نرم می‌کند. زیباترین قسمت این انیمیشن از نظر من؛ وجود فرشته‌ی نجاتی است که دست قهرمان قصه را می‌گیرد و او را به بالای قله می‌رساند. به جرات باید گفت که هر کودک نارساخوان، قهرمانی است که توانسته وجود خود را اثبات کند و تفاوت‌هایش را به نمایش بگذارد.

  یکی از نارساخوانان بزرگسالی که همین روزها با او آشنا شده‌ام، کارشناس ارشد برق و مخابرات است. آنقدر در تخصص خود ماهر است که در دانشگاه جایزه‌ی پژوهشگر برتر را دریافت کرده است. اما هنوز هم در زمان صحبت کردن درباره‌ی مدرسه و اتفاقاتی که در دوران تحصیل بر او گذشته است؛ در پی سرکوبی شدیدی، دچار یک بهم ریختگی می‌شود. تمایل زیادی به صحبت کردن درباره احساسات تروماتیک خود ندارد؛ به ویژه اینکه با وجود داشتن نشانه‌های بسیار شدید نارساخوانی، هیچ تشخیصی از سوی سیستم آموزشی دریافت نکرده و تمام این مسیر را به تنهایی پیش آمده است. با کنجکاوی زیاد نسبت به شرایط غیرمنتظره و پیچیده‌ی خودش، در کارگاه مختلف آموزشی و روانشناسی شرکت کرده تا اینکه به صورت اتفاقی در یکی از کارگاه‌های من که مربوط به شرایط عصب‌شناختی نارساخوانی بود؛ ثبت نام می‌کند. او تقریبا 35 ساله است و آنجا متوجه می‌شود که تمام شرایط پیچیده‌ای که تا کنون با آن دست و پنجه نرم کرده است، همان نارساخوانی است و او یک نارساخوان است.

  به خوبی به یاد دارم که پس از پایان آن کارگاه با من تماس گرفت و با شوق زیادی به من گفت: که در تمام طول کارگاه وقتی درباره نشانه‌ها صحبت می‌کردید، مدام می‌خواستم دستم را بلند کنم و بگویم که من هستم، همه‌ی این چیزها من هستم! کما اینکه در همین کارگاه دانشجویانی بودند که گفته‌های من برایشان چندان قابل قبول نبود و مرا به چالش می‌کشیدند.

 جالب‌تر از هر چیزی برای من در کارگاه‌ها این است که معمولا چالش زیادی با دانشجویان روانشناسی و آموزشی پیدا می‌کنم، به ویژه وقتی صحبت از چندگونگی عصب‌شناختی و تفاوت‌ها به میان می‌آید. در همین کارگاه‌ها هم به وضوح شکاف عمیق بین آنچه در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود و آنچه در زندگی واقعی یک نارساخوان جاری است، قابل دیدن است.

   بسیاری از این تجربیات تلخ که توسط نارساخوانان بزرگسال گزارش شده، اکنون هم در کلاس‌های درس در حال رخ دادن است. این شرایط نه تنها زاییده‌ی عدم شناخت درست آموزگار از شرایط شناختی و تفاوت‌های دانش‌آموزان در زیست‌بوم کلاس است؛ بلکه به فرایندهای اصلی و مرسوم آموزشی هم باز می‌گردد.

 

[1] Zeleke

[2] Gallagher

[3] Burden

[4] Scott

[5]I am a dyslexic

[6]Mads johan ogaard





18 خرداد 1403 علمی فاطمه ذوالفقاریان